یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
عاشق بیلی شدنمعاشق بیلی شدنم، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه سن داره
تولد وبلاگتولد وبلاگ، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه سن داره
برنی،گربه کوچولوی منبرنی،گربه کوچولوی من، تا این لحظه: 2 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

خانه پایین تپه

خیابان پاییز🍂کوچه مهر🍁پلاک۲۷🌳🌲

شاید برا شما هم اتفاق بیفته🌹

گاهی در زندگی و تصمیم گیری ها دچار مشکلاتی هستیم که دلیل رو متوجه نمیشیم! اما حتما یک جای کار مشکل داره که حالمون رنگی رنگی نیست. یک سری ویژگی های رفتاری که اگر خیلی عمیق نباشن، میتونیم با چند تمرین یا مطالعه در موردشون، اون ها رو برطرف کنیم. اما قدم اول، شناسایی مشکل هست. وقتی دلیل احساساتمون رو بدونیم، می تونیم در مورد برطرف کردنش تصمیم بگیریم. فراموش نکن که گاهی اوقات شاید لازم باشه از مشاور یا روانپزشک کمک بگیریم. من زندگی رو دوست ندارم! چیزی که میخوایم در موردش صحبت کنیم این هست که زندگی به ذات خودش ارزشمنده و قشنگ! اما شاید این تعریف ما از فلسفه زندگی کردن باشه که غلطه. فلسفه زندگی م...
21 مرداد 1400

حوصله تون سر رفته؟

سلام جینگولیا!!  حتما براتون بارها پیش اومده که با یک حال گرفته و صدای بی انرژی یه گوشه ی اتاق نشستین و با خودتون گفتین “حوصله ام سر رفته”  اصلا حوصله سر رفتن یعنی چی؟ یه حس ناخوشایندی که بهمون دست میده و معمولا زمانی اتفاق میوفته که “کاری برای انجام دادن نداشته باشیم”. اگر خوشحالتون می‌کنه باید بگیم فقط شما نیستین که این حس رو تجربه می‌کنین، هر فردی تو هر سنی میتونه بهش دچار بشه و درواقع بنا بر  یک سری تحقیقات  ۹۱تا ۹۸ درصد جوان ها این حس رو تجربه کردن. حالا واقعا بین اینهمه کار و فعالیت در اطرافمون بعضی وقت ها هیچ کاری نیست که بتونیم انجام بدیم؟ یکی ا...
14 مرداد 1400

تعوری هری پاتر

تعوری اول:ریتا اسکیتر(روزنامه نویس روزنامه جادویی)همون جی کی رولینگه که بعد از اخراج از دنیا جادو میاد تو دنیا عادی ها و خاطراتش رو به صورت کتاب تخیلی مینویسه تعوری دوم:همه ی داستان درسر هری اتفاق می افته هری خیال میکنه که یک پدر و مادر خوب داشته که به دست جادو گر بدجنس مردن و اون به مدرسه جادوگری نمیره در واقع به بیمارستان روانی میره ...
11 مرداد 1400

داستان❤️

مادر طبیعت سال ها قبل زمانی که زمین خشک وبی آب بود فرشته ای از طرف خدا به زمین فرستاده شد. فرشته چشمانی همرنگ آب داشت. موهایش آتشین وقرمز بود.مثل باد در هوا معلق بود و شنلی سنگ دوزی شده بر تن داشت. مثل درخت استوار بود و بر پیراهنش نماد خاک،آب،آتش و باد نقش بسته      بود. او برای ماموریتی مهم آمده بود. آمده بود تا  طبیعت را به ما هدیه کند.   وقتی کارش تمام شد دیگر نتوانست به بهشت بر گردد.چون زمینی ها کار با طبیعت را بلد نبودند.پس او ماند و ماند و ماند. او هنوز هم در زمین گشت می زند وبه با می آموزد که چطور از طبیعت نگهداری کنیم  پایان💔 ن
10 مرداد 1400