یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
عاشق بیلی شدنمعاشق بیلی شدنم، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
تولد وبلاگتولد وبلاگ، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
برنی،گربه کوچولوی منبرنی،گربه کوچولوی من، تا این لحظه: 2 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

خانه پایین تپه

خیابان پاییز🍂کوچه مهر🍁پلاک۲۷🌳🌲

پارت دوم❤️

1401/4/11 13:37
59 بازدید
اشتراک گذاری

در راه خانه او دوستانش را می‌دید که هرکدام بسته به قدرتش رنگ پلوترومش متفاوت بود .مثلا مال سوزی بنفش بود و او قدرت تلپورت داشت .مال آنا صورتی بود و او می توانست ذهن آدم را بخواند مال سوفی سفید بود و او می‌توانست نامرئی شود.مال استفانی قرمز بود و او می توا‌نست هر چیزی را به آتش بکشد و حتی یخ استلا هم آب کند.اما مال مادرشان،فرمانده مارگارت بزرگ ترین و رنگین ترین پلوتروم بود .در واقع هر فرمانده ای بعد از گرفتن تاج پلوترومش هفت رنگ می‌شد
در فکر بود که یکهو خودش را جلوی خانه شان دید.در های بزرگ چوبی با دستگیره های طلایی پنجره های مستطيلی و دیوار های آجری. در را باز کرد و گفت: من اومدم .استفانی؟
خواهرش با انرژی همیشگیش بازو هایش را دور گردن خواهرش حلقه کرد و گفت:سلام خواهری !چه خبرا؟
استلا گفت: سلام. من میرم لباس عوض کنم 
خودش را در آینه اتاق بر اندازه  کرد؛پوست شکلاتی، چشمان سبز،موهای قرمز ، کک و مک های ریز و دندان های نیش کمی بلند.به اسلحه بلندش نگاهی انداخت،چوبی بلند که دو سرش کاسه ای شکل بود و  سیم هایش  زخم های عمیقی در بدن حریف ایجاد می‌کرد.در اصل این سلاح  متعلق به مادرش بود و بعد به او رسیده بود
لباس او متشکل از یک سرهمی و شنل یخی و سنجاق سینه ای که تمام جنگجو ها یکی مثل آن را داشتند .
بله او استلای نابودگر،فرزند ارشد خانواده و فرمانده بعدی بود. 

اینم این پارت

سایونارا☯️

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)